جدول جو
جدول جو

معنی تن بیتن - جستجوی لغت در جدول جو

تن بیتن
به عهده گرفتن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ازالۀ تب کردن به حیله و افسون بدون استعمال ادویه:
تا خون نگشادم از رگ جان
تبهای نیاز من نبستی.
خاقانی.
تب به تاب رشته می بندند هردم لیک او
هر شبی بندد به تاب رشته تب بر خویشتن.
سلمان (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(تَمْ بِ تَ)
کس به کس. کس بعوض کس. (ناظم الاطباء). فرداً فرد. یک یک:
چنین گفت با مویه افراسیاب
کزین پس نه آرام جویم نه خواب
مرا اندرین سوگ یاری کنید
همه تن بتن سوگواری کنید.
فردوسی.
بفرمود تا هرکه دانا بدند
بگفتارها بر توانا بدند
به نزدیک قیصر شدند انجمن
بپرسید از ایشان همه تن بتن.
فردوسی.
همه نامداران آن انجمن
گرفتند نفرین بر او تن بتن.
فردوسی.
چو بشنید گفتار او انجمن
پر اندیشه گشتند از آن تن بتن.
فردوسی.
گر بقدر سوزش دل چشم من بگریستی
بر دل من مرغ و ماهی تن بتن بگریستی.
خاقانی.
- جنگ تن بتن، از فنون جنگهای پیشین است که به ضرورت، جنگاوران از سنگرها و قلاع نظامی بیرون می آمدند و بصورت مغلوبه و یورش در یکدیگر می آویختند و کشتار می کردند و در اینگونه جنگها دیگر فرامین فرماندهان پس از صدور فرمان یورش بی اثر می شد و هرکس به ابتکار خود از خویشتن دفاع و یا به دشمن حمله می کرد و تلفات در این نوع نبردها بیش از سایرجنگها بود
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ / قِ بَ دَ)
تنگ کشیدن. تنگ برکشیدن. استوار ساختن زین اسب با بستن نواری مخصوص. بستن و محکم ساختن تنگ اسب و آماده ساختن اسب را جهت سواری و کارزار:
به زین بر، ببستند تنگ استوار
بگفتند و رفتند زی کارزار.
فردوسی.
چون تو سوار فضل کجا در همه جهان
بر مرکب کمال هنر بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
میدان فراخ یافته ایم و دلیروار
بر مرکب هوا و هوس بسته تنگ تنگ.
سوزنی.
ببر گرفت مرا تنگ و تنگ اسب فراق
ببست گفتم یارا تو بر چه سودایی ؟
سوزنی.
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
به حساب آوردن، پذیرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن، سرشاخ شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بستگان هم خون، نفر به نفر
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک شدن، به یاری کسی رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
حان ستاندن، توان و قدرت به دست آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
برای کسی جا در نظر گرفتن، جا شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هدف گیری درست
فرهنگ گویش مازندرانی
به دل گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تکان خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
شروع کردن، آغاز شدن، سرپوش برداشتن از چیزی، فرا گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خارج کردن مواد غذایی و املاحی که به مرور در گلوگاه و زیرحلق
فرهنگ گویش مازندرانی
از پس چیزی یا کسی برآمدن، توانایی داشتن، اندازه گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری پایاپای در شالی زار جهت انجام امور زراعی
فرهنگ گویش مازندرانی
پل دوستن
فرهنگ گویش مازندرانی
به عهده نگرفتن، زیربار نرفتن، به گردن نگرفتن، در اصطلاح
فرهنگ گویش مازندرانی
پی ریزی کردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشتن، پس گرفتن، قبول کالای پس آورده
فرهنگ گویش مازندرانی
ساکن شدن، اسکان یافتن، کلمه ی بنه به عنوان پسوند مکان
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیز ناگهانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند کردن، شالوده ریختن، به زمین افتادن
فرهنگ گویش مازندرانی
یکه خوردن، جست و خیز
فرهنگ گویش مازندرانی
قطع شدن آب، نابود شدن و از ریشه و اصل افتادن، مفعول گشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن، ته گرفتن غذا، نشستن برف بر زمین، بلند کردن، شالوده ریختن، اصابت کردن، به هدف خوردن، شالوده ریختن
فرهنگ گویش مازندرانی
اندازه گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
روان شدن شیره ی گیاه و درختان در آوندها به مناسبت فرا رسیدن.، آب گرفتن میوه و، پر کردن ظرف از آب، آب دار شدن میوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تند شدن، بد مزه شدن، عصبانی شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
ته گرفتن غذا سوختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
یارگیری کردن در بازی، دعوا و جنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
ایجاد برش بر تنه ی درخت که سبب خشک شدن آن شود، اندازه گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی